معنی نامشخص بودن

حل جدول

لغت نامه دهخدا

نامشخص

نامشخص. [م ُ ش َخ ْ خ َ] (ص مرکب) نامعین. (ناظم الاطباء). بی تحقیق و نامعین. (غیاث اللغات). || آنکه بر یک وضع و حالت نباشد. (آنندراج) (از غیاث اللغات). نااستوار. ناپایدار. تغیرپذیر. بی قرار. متردد. (ناظم الاطباء):
همچون کلیم دیگر یک نامشخصی کو
آگاه و مست غفلت پرشغل و هیچکاره.
کلیم (آنندراج).


بودن

بودن. [دَ] (مص) پهلوی «بوتن » «بوتن » از ریشه ٔ آریایی «بهو - بهاو» بهمین معنی. اوستا «بوئیتی »، سانسکریت «بهاوتی » (سوم شخص)، لاتینی «فوتوروم »، اسلاو «بیت » (مصدر). استن. وجود داشتن. هستی داشتن. وجود. هستی. (از حاشیه ٔ برهان چ معین). وجود داشتن و هستی داشتن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین):
از زمی برجستمی تا جا شد آن
خوردمی هرچ اندر او بودی ز نان.
رودکی.
رفت آنکه رفت آمد آنکه آمد
بود آنچه بود خیره چه غم داری.
رودکی.
چون برگ لاله بودمی و اکنون
چون سیب پژمریده بر آونگم.
رودکی.
نه آن زین بیازرد روزی بنیز
نه او را از این اندهی بود نیز.
بوشکور.
کجا تو باشی گردند بی خطر خوبان
جمست را چه خطر هر کجا بود یاکند.
شاکر بخاری.
اگر شوخ بر جامه ٔ من بود
چه باشد دلم هست از طمع پاک.
خسروی.
چو سام نریمان گه کارزار
نبوده ست و نی هست و باشد سوار.
فردوسی.
هر آنگه که موی سیه شد سپید
به بودن نماند فراوان امید.
فردوسی.
و ترتیب و قاعده ٔ دیوانها او نهاد و بر شکلی که پیش از آن نبوده بود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 47).
بود مردی در زمانی پیش از این
علم دنیا بودش و هم علم دین.
عطار.
|| وجود. هستی. ثبات. ماندن:
بودنت در خاک باشد عاقبت
همچنان کز خاک بود انبودنت.
رودکی (دیوان چ سعید نفیسی ص 1052).
|| گذراندن عمر. زندگی کردن:
شاد منشین که در سرای سپنج
نتوان بود بی کشیدن رنج.
اوحدی.
|| گذراندن. سپری کردن (زمان). (فرهنگ فارسی معین). || سپری شدن. گذشتن: از هوش بشد و ما پنداشتیم که بمرد چون ساعتی ببود باز هوش آمد. (تاریخ بخارا).
|| واقع شدن. روی دادن. حادث گشتن:
و این بنا هرمس کرده است پیش از طوفان. چون بدانست که طوفان همی خواهد بود. (حدود العالم).
ای طبع سازوار چه کردم ترا چه بود
با من همی نسازی و دائم همی ژکی.
کسایی.
بدو گفت مادر که ای جان مام
چه بودت که گشتی چنین زردفام.
فردوسی.
آمد آنگاه چنان چون متکبر ملکی
تا ببیند که چه بوده است به هر کشتگکی.
منوچهری.
بدو گفت ای نگارین زود برخیز
ببود آن بد کز او کردیم پرهیز.
(ویس و رامین).
آخر ببود همچنانکه بخواب دیده بود و ولایت غور بطاعت وی آمدند. (تاریخ بیهقی).
آگاه نیستند که این علم و طاعتست
ای مردمان چه بود که علم از شما شده است.
ناصرخسرو.
لشکر را گفت رویهای شما برنگ نمی بینم شما را چه بوده است. (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ سعیدنفیسی). و هم در این وقت مرگ سبکتگین بود. (مجمل التواریخ و القصص). حجرالاسود، گویند اول سنگی اسفید بود. چون طوفان بود آنرا بکوه بوقبیس پنهان کردند. (مجمل التواریخ و القصص). و او با شام شد و آنجا وفاتش بود. (تفسیر ابوالفتوح رازی). || شدن. فرارسیدن:
بمنظر آمد باید که وقت منظر بود
نقاب لاله گشودند و لاله روی بمرد
بنفشه ٔ طبری خیل خیل سربرکرد
چو آتشی که ز گوگرد بردویده کبود.
منجیک.
چون روز چهارشنبه بود یازده روز مانده از جمادی الاخر سنه ٔ هشت. (تاریخ سیستان). چون وقت نماز پیشین بود درهای حصار بگشادند. (تاریخ سیستان). بعد از آن ملک سالی ببرگ راه مشغول شد و چون سه سال بود با هزار... مرد... آهنگ راه کرد. (مجمل التواریخ و القصص). وچون روز وعده بود خلیفه جعفر را گفت برخیز ای برادرتا بمهمانی... شویم. (تاریخ بخارا). چون روز هفتم بود مثال داد علما و اشراف حضرت را حاضر کردند. (کلیله و دمنه). || منتظر بودن. درنگ کردن. صبرکردن: پدرش آذر، ابراهیم را وعده همی کردی و همی گفتی یا ابراهیم باش تا از این پادشاهی بیرون رویم. (ترجمه ٔ تاریخ طبری).
همی بود تا او میان را ببست
یکی باره ٔ تیزتک برنشست.
فردوسی.
باش تا بینی این اختر و این بخت بلند
چه کنند و چه نمایند به ایام اندر.
فرخی.
ای میر باش تا تو ببینی که روزگار
چون ایستاد خواهد پیشت بچاکری.
فرخی.
باش تا شاه جهان میر مرا امر کند
که سپاه و بنه بردار و ز جیحون بگذر.
فرخی.
باش تا خواجه در این باب چه گوید چه کند
آب چون زنگ خورد یا می چون آب بقم.
فرخی.
باش که این پادشه هنوز جوانست
نیم رسیده یکی هژبر دمانست.
منوچهری.
کنون باش تا جامه ٔ پاکتر
بپوشانمت ای همایون پسر.
شمسی (یوسف و زلیخا).
فردا بامداد جنگ را باش و گرنه این شهر و حصار ویران کنم. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی). عمید اسعد گفت: ای خداوند باش تا بهتر بینی. (چهارمقاله ٔ عروضی).
باش تا صبح دولتت بدمد
کاین هنوز از نتایج سحر است.
انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 37).
روزکی چند باش تا بخورد
خاک مغز سر خیال اندیش.
سعدی.
|| شاید. مگر. محتمل. گاهی بصورت باشد که و گاه بصورت بود که آید:
بدیشان چنین گفت زال دلیر
که باشد که شاه آمد از گاه سیر.
فردوسی.
می ده مرا و مست مگردان بوقت خواب
باشد بمدح خویش کند خواجه خواستار.
فرخی.
باشد که دشمنان تأویل دیگرگونه کنند و نباید که در غیبت وی آنجا خللی افتد. (تاریخ بیهقی). اگر توقف کردمی تا ایشان بدین شغل بردارند، بودی که نپرداختندی. (تاریخ بیهقی). چون تابستان بر او بگذرد باشد که باقی از آب بماند چون دریاها. و باشد که بتمامی خشک شود چون آبگیرهای خشک. (اسفزاری). شبی ناگاه این اراقیت بیامد و مرا خفته از کنار شوهرم بیاورد تا باشد که شوهرم قصد او کند و با او درسازد. (اسکندرنامه نسخه ٔ خطی سعید نفیسی).
نه پند و حکمت پیرانه سر بدولت تو
بود که محو شود شعرهای ترفندم.
سوزنی.
مکن پیش دیوار غیبت بسی
بود کز پسش گوش دارد کسی.
سعدی.
سنگ بر باره ٔ حصار مزن
که بود کز حصار سنگ آید.
سعدی.
باشد که عنایت برسد ورنه مپندار
با این عمل دوزخیان کاهل بهشتیم.
سعدی.
بر خسته ببخشاید آن سرکش سنگین دل
باشد که چو بازآید بر کشته ببخشاید.
سعدی.
درونها تیره شد باشد که از غیب
چراغی برکند خلوت نشینی.
حافظ.
و از حضرت عزت جلت قدرته درخواهیم باشد که گشایشی پدید آید. (انیس الطالبین ص 118). چون بشهر قم رسیدم تفحص بسیار کردم باشد که کتابی از اخبار قم بدست آرم. (تاریخ قم ص 11).... و دشنام شنیدن تا باشد که از خراج که میرسانند بعضی در ایشان بماند. (تاریخ قم ص 161). || حاضر بودن. (فرهنگ فارسی معین). حاضر شدن:
ببودند یکسر بنزدیک او
درخشان شد آن رای تاریک او.
فردوسی.
|| پابرجا بودن. استقامت ورزیدن. پایداری کردن:
بدان باش کو گفت زآن برمگرد
چو گفتار و رایت نیارد بدرد.
فردوسی.
پشوتن بدو گفت کاین است راه
بدین باش و آزار مردان مخواه.
فردوسی.
اکنون هرکه میتواند بودن، می باشد و هرکه نتواند بودن و صبر کردن، بازگردد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 67). || اقامت داشتن. (فرهنگ فارسی معین). توقف کردن. اقامت کردن: و این ویرانی شمال است که آنجا مردم نتوانند بود از سختی سرما. (حدودالعالم).
همی باش نزدیک یاران خویش
وی اکنون بیاید همی رو تو پیش.
فردوسی.
به کابل بباش و بشادی بمان
از این پس مترس از بد بدگمان.
فردوسی.
بمازندران نیز بودم بسی
ابا اهرمن دست سودم بسی.
فردوسی.
پس آنگه گفت با من کاین زمستان
بباش اینجا مکن راه خراسان.
(ویس و رامین).
هر روز من تنها پیش او شدمی و بنشستمی و یک دو ساعت ببودمی. اگر آوازدادی که بار دهید دیگران درآمدندی. (تاریخ بیهقی). ما بندگان را ممکن نبود در ماوراءالنهر و بخارا بودن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 478). برادر بوالحسن عراقی با همه لشکر کُرد و عرب به هراه میباشد، تا بوالحسن در اثر وی دررسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 506).
به نزد نریمان چو یک هفته بود
یکی سوگ نامه فرستاد زود.
اسدی.
هر جا که بوم تا بزیم من گه و بیگاه
بر شکر تو رانم قلم و محبر و دفتر.
ناصرخسرو.
گفتند تو با گوسفندان باش ما برویم. (قصص الانبیاء ص 147). و همانا چنان صوابتر که بندگان را به پیکار فرستد و خود در مملکت و مقر عز خویش میباشد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 67). || نگریستن. پائیدن. مراقبت داشتن. مواظبت کردن. بکار خود توجه داشتن: مادر گفت: ای پسر ترا در کار خدای کردم و حق خویشتن بتو بخشیدم. برو و خدای را باش. (تذکره الاولیاء عطار).
جز «نَفَخْت ُ» کان ز وهاب آمده است
روح را باش آن دگرها بیهده است.
مولوی.
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت.
حافظ.
|| به آخر رسیدن. به انتها کشیدن: چون دانست که کار خداوندش ببود دل در... نبست و خویشتن را بدست شیطان نداد. (تاریخ بیهقی). || در فکر و اندیشه بودن: گفت از هر چه هنوز نیامده است اندیشه مکن و نقد وقت را باش. (تذکره الاولیاء عطار). || قبول افتادن. قبول کردن: اکنون بگوی تا ما را حج باشد یا نه... گفت شما را حج بود. (تفسیر ابوالفتوح رازی).

سخن بزرگان

نامشخص

فروتنی زینت علم و کمال و جاه و جلال است. اهل هنر اگر فروتن باشند، هنر آنان بهتر جلوه می کند؛ همان طور که سایه عکس آن را برجسته و نمودار می کند، فروتنی نیز هنر را آشکار می سازد.

هرکس در جهان آرزویی دارد: یکی مال می خواهد، یکی افتخار و یکی زیبایی. اما به نظر من، یک دوست حقیقی از تمام اینها بهتر است.

تجربه، معلم سختگیری است؛ اول آزمایش می کند و سپس درس می دهد.

صداقت، تنها آزمونی است که نمی توان در آن تقلب کرد.

مرد برای جنگ آفریده شده است و زن برای فراهم کردن آسایش مرد جنگاور.

به خلاقیت کاربردی، به جای اطاعت کورکورانه پاداش دهید.

تفکر سرچشمه ی بنیادی ثروت، موفقیت، پیشرفت های مادی، اکتشاف ها و اختراعهای بزرگ و همه ی کامیابی ها به شمار می رود.

همواره به یاد داشته باشید که نیاز، سبب آفرینش و نوآوری است.

گل سرخ پرورش دهید تا زمین شما به گلستان تبدیل شود، خار نکارید که در پایتان فرو خواهد رفت.

نخستین فصل سیاست چیست؟ آموزش و پرورش؛ دومین، باز هم آموزش و پرورش و سرانجام سومین فصل آن هم آموزش و پرورش است.

اگه خدا تو رو لبه ی پرتگاه برد بهش اعتماد کن؛ یا تو رو از پشت می گیره، یا بهت قدرت پرواز می ده.

آنچه که هستی هدیه ی خداوند به توست و آنچه که می شوی هدیه ی تو به خداوند است؛ پس بی نظیر باش.

شکرگزاری ما باید فرا پیش دارنده تر از درخواست های ما از خداوند باشد.

عاشق محبوبش را مظهر تمام چیزهای برگزیده و نیکو می بیند و بتدریج، دایره عشق او از پرستش زیبایی در یک وجود تجاوز کرده، پرستش همه مظاهر طبیعت را آغاز می کند.

زنهایی که در روزگار پیری مقدس و مؤمن می شوند چیزی را به خدا تقدیم می کنند که از بخشیدن آن به شیطان شرم دارند.

اگر در میان مردم حتی یک آدم بیدار وجود داشته باشد، حقیقت هرگز نمی میرد.

با هر مقیاسی که دیگران را اندازه می گیری، با همان مقیاس اندازه گیری خواهی شد.

مردم هرگز خوشبختی خود را نمی شناسند، اما خوشبختی دیگران همیشه در پیش چشم شان مجسم است.

یک دروغ را اگر دروغگو بخواهد به خورد مردم دهد، مستلزم گفتن هزار دروغ دیگر است.

هر کس که به راز دیگران آگاه گشت، اگر آن راز را بگشاید مانند آن است که به خیانت و فساد آلوده شده است.

دنباله رو کسی نباش، اما از همه بیاموز.

بهترین مترجم کسی است که سکوت دیگران را ترجمه کند.

خوشبختی به کسانی روی می آورد که برای خوشبخت کردن دیگران می کوشند.

اولین وظیفه ما این است که برای دیگران سودمند باشیم.

خوانندگان دو دسته اند: گروهی می خوانند که یاد بگیرند و گروهی دیگر می خوانند که فراموش کنند.

آن چه برخی مردم در یک پیاده روی کوتاه می بینند، بسیار بیشتر از کسانی است که به دور دنیا مسافرت می کنند.

در ترویج دانش و هنر بکوشید تا مردم با استعداد تباه نشوند.

مدیران اثربخش فرصت میآفرینند، و مدیران دنباله رو در انتظار فرصت می نیشینند.

دیگران عشقی را که به خود دارم به من باز می گردانند.

دقایقی را که به عیب جویی دیگران می گذرانیم، اگر صرف اندیشیدن به عیبهای خود کنیم، فایده های زیادی می بریم که کوچکترین آن خودشناسی است.

وقتی مردم از کسی تعریف می کنند کمتر کسی باور می کند، ولی وقتی که از کسی بدگویی می کنند همه باورشان می شود.

بدترین افراد کسی است که مردم از او بترسند.

با دیگران همان رفتاری را داشته باش که می خواهی با تو داشته باشند.

مانند عده کمی از مردم فکر کن و مانند بیشتر مردم سخن بگو.

دشواری بیشتر مردم این است که به شرایط معینی خو می گیرند و تخیل چندان نیرومندی ندارند که آنها را به پیش براند تا چاره ها و تدابیر تازه پیدا کنند.

آیا بشر هنگامی زنده است که دیگران زنده اند؟

اگر مردم را به حال خودشان گذاشتی، تو را به حال خودت خواهند گذاشت.

کسی که در این جهان خود را از دوستی و آشنایی با دیگران بی نیاز می داند، [مانند] کسی است که به خورشید می گوید غروب کن؛ روشنایی و تاریکی برایم یکسان است.

بهترین افراد کسانی هستند که از نیکی و نیک بختی دیگران شاد شوند.

مردم سالها نمی فهمند شما چه کاره هستید، مگر وقتی که بیکار شوید.

قانون مثل شمشیر است که دسته آن در اختیار مافوق و تیغه اش روی سینه زیردست است؛ در هر صورت برنده معلوم است.

بین صرفه جویی و خساست فرق بگذارید. اولی انسان را وادار می کند که از ولخرجی بپرهیزد و آینده اش را تامین سازد، در حالی که دومی باعث می شود انسان به خود نپردازد و ثروتی را جمع کند که فقط وارثان او از آن استفاده کنند.

جمال و کمال و مال و جلال دلایل موفقیت هستند و مردم را به سمت یکدیگر می کشانند، ولی جاذبه هیچ کدام به اندازه سادگی نیست.

دروغ بزرگی را با صدای بلند بگویید و مدتی آن را تکرار کنید؛ دیر یا زود، مردم آن را باور خواهند کرد.

هرچه بهتر باورها، کردارها، آرزوها و خواست های دیگران را درک کنید، این احتمال بیشتر می شود که واکنش درست نشان دهید.

تنها قانونی که می تواند بر سعادت ما حاکم باشد، قانون اخلاق و اصول و موازین انسانیت است.

شما ناگزیر از خواستن هستید. خواستن و پرسیدن، یکی از نیرومندترین رازهای کامیابی و خوشبختی است که تاکنون نسبت بدان کوتاهی شده است.پرسی راسهمیشه راهی هست، به شرط آنکه در جستجوی پیدا کردن آن باشی و هرگز از خواستن و پرسیدن دست نکشی.

به هرچه که اراده کنیم، می توانیم آن را انجام دهیم و مهم نیست که در آغاز تا چه اندازه نشدنی به نظر می رسد.

آدم بدبخت تمام لوازم خوشبخت بودن را در اختیا ر دارد، به جز اراده خوشبختی.

همان طور که از صد مرد احمق نمی توان یک مرد عاقل ساخت، صد مرد بزدل نیز نمی توانند تصمیمی را که نیازمند شجاعت است، بگیرند.

مردی که نتواند عصبانی شود، احمق و مردی که نخواهد عصبانی شود، عاقل است.

مردها را شجاعت به جلو می راند و زنها را حسادت.

مبارزه برای به دست آوردن پیروزی به مراتب زیباتر از خود پیروزی است. طی مسافت لذت بخش تر از کسب هدف است. وقتی پیروز می شوی یا به هدف می رسی، تازه می فهمی که داری در گودالی پر از خالی دست و پا می زنی.

زنها پنجاه برابر بیشتر به ازدواج اهمیت می دهند تا به مقام وزارت.

زندگی شیرین است، اما برای دختری که هنوز عروس نشده باشد و برای پسری که زن نگرفته باشد.

تفاوت زن و مرد در این است که مردان همیشه آینده را می نگرند و زنها گذشته را به یاد می آورند.

تاکنون هیچ مردی به هنگام شستن ظروف به دست همسرش به قتل نرسیده است!

اگر با یک مرد عاقل مشورت کنی، نصف حکمت و خردمندی او به تو کمک خواهد کرد.

هر که جور آموزگار نبیند، به جفای روزگار گرفتار آید.

شاعر حقیقی می تواند معلم بشریت باشد.

شکستهای زندگی، روح ما را روشنی میبخشد، استعدادهای نهفتهمان را آشکار میسازد و سبب میشود که به سطوح بالاتر زندگی دست یابیم.

در بطن هر اشتباه، حقیقتی نهفته است.

اینکه شما بگویید همهی گفتههایتان از زبان خودتان است، اشتباهی لُپی است. گاهی، گفتههای شما، ناخودآگاه، همان گفتههای مادرتان است.

اشتباه می تواند حتی از یک شکاف بگذرد، ولی حقیقت در یک دروازه گیر می کند.

مجازات دروغگو این است که حتی زمانی هم که حرف راست می زند، کسی باور نمی کند.

سرنوشت چیزی است که انسان تنها وقتی اوضاعش به خوبی نمی گذرد به آن اعتقاد دارد و وقتی مشکلات از بین رفت، سرنوشت هم فراموش می شود.

نداشتن انعطاف یکی از بدترین نقطه ضعف ها است. می توانید بیاموزید که شتابزدگی را کنار بگذارید، ترس را با اعتماد به نفس و تنبلی را با نظم و انظباط جایگزین کنید. اما برای سرسختی و انعطاف ناپذیری ذهن پادزهری وجود ندارد. این خصلتی است که باعث می شود شخص با دست خویش گور خود را بکند.

هر کس قادر باشد روح خود را به اختیار درآورد، قویتر از آن کسی است که شهری را به تصرف خود درآورده است.

کلید سعادت و خوشبختی ما در اختیار پندار و گفتار و کردار ماست.

مصیبت، سنگ محک حقیقی آدمیزاد است.

کسی که به فکر آینده نیست و پایان کار را نمی بیند، به درد یاری و دوستی نمی خورد.

دردناک ترین امور زندگی دو چیز است: یکی درد ناشی از انضباط و دیگری درد ناشی از تاسف؛ درد تاسف به مراتب سنگین تر است.

در آن سوی غم و شادی، نه غم او را از پای در می آورد و نه شادی او را به هیجان وا می دارد؛ چنین کسی یک فرزانه است.

برای تمام دردهای دنیا، یا مداوا و چاره ای هست یا نیست. اگر چاره ای هست، برای به دست آوردنش کوشش کن و اگر چاره ای نیست فراموشش کن و فکرش را نکن.

آنچه هنگام مردن بر اندوه می افزاید بی هنری فرزند و کارهای بیهوده و ناپسند اوست و هر آنچه از غم می کاهد، هنرمندی و اندوخته داشتن کردار نیک و پسندیده اش است.

آتشی مانند هوای نفسانی، کوسه ای مانند نفرت، دامی مانند نادانی و عذابی مانند حرص وجود ندارد.

ای امیدهای دوره ی زندگی اگر شما نبودید و به روی این حیات پر از مصیبت تبسم نمی زدید، بشر چگونه زنده می ماند؟

منتظر بمان، اما معطل نشو. تامل کن، اما توقف مکن، قاطع باش، اما گستاخ مباش. بگو آری، اما نگو حتما.بگو نه، اما نگو ابدا.

ما گواه بارز اندیشه ی خود هستیم.

شب در هنگام خواب کمی فکر کنیم که امروز چه کرده ایم که لیاقت زنده ماندن فردا را داشته باشیم.

زیاد فکر کن، کم حرف بزن و خوب بنویس.

دریای خروشان زندگی با طوفانها و موجهای بزرگ همراه است. امواج سهمگین حوادث در مسیر زندگی از پیشرفت مردان بزرگ جلوگیری می کند. پیروزی از آن کسانی است که با داشتن عقل و تدبیر، سینه حوادث را بشکافند و با کمک دانش و بینش بر مشکلات غلبه نمایند.

بیشتر انسانها ترجیح می دهند که بمیرند، اما فکر نکنند. بسیاری هم فکر کردن را بر مرگ ترجیح می دهند.

برای داشتن احساس بهتر باید بهتر فکر کنیم.

بدبخت ترین افراد کسی است که بخواهد چه از لحاظ جسمانی و چه از لحاظ روحی و فکری خود را به گونه ای نشان دهد که در حقیقت نیست.

اندیشیدن یعنی اینکه آدمی گاهی هم با شجاعت بگوید نه.

اندیشه های زیبا زیبا آفرین است. وقتی افکار زیبا داشتی، اثر زیبا می آفرینی.

اگر زندگی اشخاص به راستی موفق را که بر دنیا تاثیر گذاشته اند، مرور کنید، خواهید دید که عملاً در تمام موارد، زمان قابل ملاحظه ای را به خلوت کردن با خود می گذرانند، به تعمق و تامل می پردازند، مراقبه می کنند و گوش می دهند.

افکار امروز سازنده فردای من است.

هیچگاه تلاش نکنید کس دیگری را به شکل خود درآورید؛ چرا که یک نسخه از خودتان بس است.

هیچ چیز وحشتناک تر از این نیست که انسان مجبور باشد زندگی اش را در خانه ای به سر برد که با اثاثیه ای به مد بیست سال پیش تزیین یافته است.

هیچ انسانی نمی تواند شکست بخورد، اگر انسانی دیگر، او را کامیاب دیده باشد.

وقتی خودخواهی یک فرد به صورت قانون در آمد، فانوس بردارید و در روز روشن به دنبال عدالت و انسانیت بگردید.

وای بر کسی که نشانه های خوبان را دارد، ولی خوب نیست.

نوع بشر با انتخاب ستمگرانه ای مواجه شده است: کارکردن یا تلویزیون دیدن در روز.

مهم نیست که انسان چه اندازه می داند، چه چیز کسب کرده و چگونه پرورش یافته، مهم این است که دانسته خود را چگونه بکار می برد، خودش چیست و چه می تواند بکند.

من نباید آن کسی باشم که به غلط گمراهش می سازی، [چرا که] انسان به محض اینکه شروع به حرف زدن می کند گمراه کردن خود را نیز آغاز می کند.

من از کسانی که نام خود را روی شهرت فرد دیگری بنا می کنند، متنفرم.

کسی که هنری ندارد، دشمنی هم ندارد.

کسی که زیاد حرف می زند، یا زیاد می داند یا زیاد دروغ می گوید.

کسی که رفیق خوبی دارد، نیاز به آینه ندارد.

کسی که دو بار روی سنگی بلغزد، سزاوار آن است که هر دو پایش بشکند.

کسی که به زندگی چنگ می زند و بدان می آویزد، ممکن است بازنده شود؛ ولی اگر علت و انگیزه ای در دست داشته باشد، حتماً برنده خواهد شد.

کسی که به جلو نگاه نمی کند، عقب می ماند.

کسی که با دستش کار می کند، کارگر است؛ کسی که با دست و عقلش کار می کند، پیشه ور است و کسی که با دست و عقل و احساسش کار می کند، هنرمند است.

کاش در دنیا سه چیز وجود نداشت: غرور، عشق و دروغ؛ آن وقت کسی از روی غرور برای عشق دروغ نمی گفت.

کاری به این نداریم که یک فرد چه اندازه کامیاب، نام آور و بزرگ است، بلکه باید این را در نظر گرفت که هر که می خواهد باشد، تشنه ی تشویق و آفرین گویی است.

غارت جهان طبیعی به دست بشر به سوزاندن کتابخانه های اروپا در قرون وسطی- حتی پیش از آنکه کسی دردسر فهرست برداری از محتویات آنها را به خود بدهد- تشبیه می شود.

شکست ها پله های نبردبان موفقیت هستند. کسی که از اولین شکست ناامید می شود، سزاوار کامیابی نیست.

شرایط زندگی، انسان را نمیسازد، بلکه تواناییهای او را آشکار میکند.

شادترین افراد، لزوماً بهترین چیزها را ندارند، فقط از آنچه که دارند بهترین استفاده را می برند.

سرپرستی خوب، هنر وا داشتن افراد متوسط به انجام کار عالی است.

زیبایی، توجه ما را به خود جلب می کند و شخصیت، قلب ما را به تصرف در می آورد.

دونده ای که زمین می خورد، اما زود بلند می شود و به دویدنش ادامه می دهد، مثل کسی است که هیچ گاه زمین نخورده است.

دوستی کسانی که در هنگام برگشت روزگار با انسان همراهی کرده اند، فراموش شدنی نیست.

دوستت دارم نه به این دلیل که چه کسی هستی، به این دلیل که وقتی با تو هستم چه کسی می شوم.

چرا کسی از کاری پشیمان گردد که یکبار دیگر هم از آن پشیمان شده است؟

توانمندترین نیروی خنثی کنندهی روان بشر، عبارت "من نمیتوانم" است.

تنها کسی داناست که می داند که هیچ نمی داند.

تنها بنایی که هر چه بیشتر بلرزد محکمتر می شود، دل آدمی است.

بیچاره کسی که از ترس شکست دست به کار نمی برد.

بهترین میهمان کسی است که کم بیاید و زود هم برود.

به همه احترام بگذار! اما این نکته را بدان که کسی سزاوار احترام است که احترام خود را نگه دارد.

به درشتی با کسی سخن مگو تا سخن درشت از او نشنوی.

برنده، هیچگاه میدان را خالی نمی کند؛ و کسی که میدان را خالی می کند، هیچ گاه برنده نمی شود.

باید به گونهای ترانه بخوانی که دستمزد را از یاد ببری، به گونهای دوست بداری که هرگز آسیب نبینی، چنان پایکوبی کنی که انگار کسی تو را تماشا نمیکند و از ته دل باید بخواهی تا به آنجا که دلت میخواهد برسی...

آیا متوجه شده اید که رؤسای شرکت ها همیشه هنگام بازنشستگی کارمندان به آنان می گویند که انسانهای فوق العاده ای بوده اند؟

آن کس که قوی و زورمند است و می تواند با مشت توانای خود دهان ضعیفی را درهم بشکند، باید بداند که مشت سنگین تری هم در آستین قویتر پنهان است.

آن اندازه که من از خود توقع دارم، کسی از من انتظار ندارد.

انسان، تازهترین آوازی را که از دهان آوازهخوان بشنود، بیشتر میپسندد.

جنگ دوم جهانی نشان داد که وجود سد و مانع و مرز در بین کشورها بی معنا بوده و سرنوشت ملل جهان به یکدیگر گره خورده است.

خشم را با مهربانی، بدی را با خوبی، آزار را با بخشش و دروغ را با راستی فرو بنشانیم.

دیگران را ببخش، نه به این دلیل که آنها لیاقت بخشش تو را دارند، بلکه به این دلیل که تو سزاوار آرامش هستی.

گذشتن از خواسته ها بهتر از رو انداختن به نااهلان است.

اگر نسل جوان نمی داند که به کجا می رود، بدین معناست که با پدران خود فرقی نکرده است.

پول، مادر صلح و پدر جنگ است.

زیاد خوردن پدر ِدردها و کم خوردن پدر ِدرمانها است.

هر جوانی باید انتقادپذیری را بیاموزد؛ چرا که ممکن است روزی در آینده پدر یا مادر شود.

غریبهای از مسافری پرسید: "خانهی تو کجاست؟" او به همسرش اشاره کرد و گفت: "هرجا که او باشد."

همیشه راهی هست، به شرط آنکه در جستجوی پیدا کردن آن باشی و هرگز از خواستن و پرسیدن دست نکشی.

جوینده یابنده است.

اگر با خونسردی گناهان کوچک را مرتکب شویم، روزی می رسد که بدترین گناهان را هم بدون خجالت و پشیمانی انجام می دهیم.

نیمه اول زندگی صرف انتظار کشیدن برای نیمه دوم می شود و نیمه دوم با حسرت خوردن بر نیمه اول می گذرد.

یک بار پشیمان نشدم از اینکه چرا نگفتم، ولی بارها پشیمان شدم از آنچه گفتم.

برای مدیر " کامیابی " یک سفر است نه یک مقصد.

پیروزی با نخستین گام آغاز می شود.

تدارک پیروزی، از خود پیروزی مهمتر است.

آنچه را که می توان بعد از بیست سال تجربه آموخت، مطالعه درست در یک سال به ما می آموزد.

تجربه نشان داده است شوق و حرارت مدیر بیش از شایستگی او مؤثر بوده است.

عشق به هدف، پادزهر ترس و نگرانی است.

آنقدر تشویق کنید که تشویق نشدن تنبیه باشد.

بسیاری از نقاط روشن و درخشان زندگی ما در گرو تشویق هایی است که از ما به عمل آمده است.

افرادی که آنقدر دیوانه هستند که گمان میکنند میتوانند دنیا را دگرگون سازند، همانهایی هستند که این کار را انجام میدهند.

تا کاری نکنید، چیزی تغییر نمیکند.

مدیران بدانند، دگرگونی مانند مرگ پرهیز ناپذیر است.

هر چه غرور بیشتر باشد، سقوطش در دره ها عمیقتر و بیشتر است.

طبیعت بیماری را درمان می کند و دارو بیمار را سرگرم می سازد.

علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد.

تنها افرادی می توانند نادیده ها را ببینند که توانایی دارند غیرممکن ها را ممکن سازند.

تنها زمان، قادر به درک عظمت عشق است.

سعادت گلی است که می تواند از وزش یک نسیم ضعیف، افسرده و پژمرده گردد.

شخص ناتوان، کسیست که میگذارد کردارش، منش او را مهار کند و شخص توانمند کسیست که کردارش سبب مهار اندیشههایش میشود.

فانوسی کوچک می تواند کاری کند که خورشید با آن همه بزرگی هرگز نمی تواند انجام دهد؛ می تواند در شب بتابد.

ما تنها آن چیزی را می شناسیم که گرایش به آن داریم و قادر به آن هستیم.

هرکس که گمان می کند می تواند با نادرستی به رده های بالا برسد و در آنجا بماند، نادان است.

کارمندان اداره مانند کتابهای یک کتابخانه هستند؛ آنهایی که بی مصرف اند، مقام بالاتری دارند.

آرامش در چهار دیواریت باشد و توانگری در قصرهایت.

حقیقت سنگین است. از این رو عده کمی حاضرند آن را تحمل کنند.

شادی حقیقی از آن کسانی است که قلبی مالامال از محبت دارند.

اگر می بینی کسی به روی تو لبخند نمی زند، علت را در لبان فروبسته خود جستجو کن.

اگر هر بار که لبخند بر لبانم می نشانی، می توانستم به آسمان بروم و ستاره ای بچینم، آسمان شب دیگر مثل کف دست بود.

تبسم بدون اینکه دهنده اش را تهیدست کند، گیرنده اش را توانگر می سازد.

اگر نسل حاضر نمی داند به کجا می رود، دلیل آن اینست که رویای اجداد خود را دنبال می کند.

فرق میان من و تو در شنیدن است؛ تو صدای بسته شدن در را می شنوی و من صدای باز شدن آن را.

هیچکس، آنقدر نمیداند که بدبین شود.

پول، اربابی وحشتناک و نوکری وفادار است.

دانای بی وجدان هیچ گاه دارای روح پاکی نخواهد بود.

هنر از نیاز زاده می شود و از ثروت می میرد.

اگر خواهی که بر دلت جراحت نرسد که هیچ مرهم نپذیرد، با هیچ نادان مناظره مکن.

اگر هر روز کلمه ای به دانش خود بیفزایی، پس از هر سال صدها کلمه خواهی دانست.

پای دیوار کندن و ساکت نشستن، کار خردمندان نیست.

دروغ هرچه بزرگتر باشد، احمقها زودتر باور می کنند.

دوری کن از نادانی که خود را دانا شمرد.

عشق چیزی است که بی خردان را خردمند و خردمندان را خردمندتر می کند و آنها را که بیش از اندازه خردمند هستند، کمی بی قید می سازد.

ناخدایی که نمی داند مقصدش کجاست، هر بادی برایش باد مخالف است.

هوشمندی در واقع رسیدن به انتها از کوتاهترین راه است.

فراگیری را از بهترینها آغاز کنید.

هر گاه دیدی گناه شخصی آنقدر بزرگ است که نمی توانی آن را ببخشی، بدان که مشکل از کوچکی قلب تو است نه بزرگی گناه.

یار خوب را در روز بد باید شناخت.

اگر دروغ می رهاند، راستی همیشه رهاننده است.

اگر ندانی به کجا می روی، پس به راستی هیچ اهمیتی نخواهد داشت که چگونه به آنجا می رسی!

نیمی از بدبختیهای جهان از آنجا می آید که ما شجاعت آن را نداریم که آشکارا و با روح محبت، راست بگوییم و راست بشنویم.

خرد، آدمی را گرانبهاترین چیز است. خداوند خرد در هر دو جهان کامروا و سرافراز است و اگر از جامه ی خرد محروم بُود دانش بجوید. چه، دانشور سرور سروران است و اگر از آن هم بی بهره بود باید دلیر بوده و در میدان نبرد بی باک باشد تا در نظر پادشاه، گرامی و پیوسته، شاد و فرمانروا آید و اگر این نیز نداشت دیگر درخور زنده ماندن نیست

هر سربازی که بر زمین می افتد و روحش به آسمان پر می کشد نادر می میرد و به گور سیاه می رود. نادر به آسمان نمی رود، نادر آسمان را برای سربازانش می خواهد و خود بدبختی و سیاهی را. او همه ی این فشارها را برای به ثمر رساندن ایران بزرگ به جان می خرد؛ پیشرفت و به قدرت رسیدن ایران تنها عاملی است که فریاد حمله را

اگر به دوستی علاقه مندی، با خواهش و اصرار او را آزار نرسان که از چشم او می افتی.

اگر می خواهید برای خویش دشمنی بتراشید، خود را برتر از دوستان نشان بدهید و اگر می خواهید دوستان شما زیاد شوند، بگذارید از شما برتر باشند.

برادرم تو را دوست دارم، هر که می خواهی باش؛ خواه در کلیسایت نیایش کنی، خواه در معبد و یا در مسجد. من و تو فرزندان یک آیین هستیم، زیرا راههای گوناگون دین، انگشتان دست دوست داشتنی "یگانه ی برتر" هستند؛ همان دستی که سوی همگان دراز شده و همه ی آرزومندان دست یافتن به همه چیز را رسایی و بالندگی جان می

به دوست خود راز دل مگو که او نیز به دوست خود گوید.

تازه رسیده ای که ابراز صمیمیت کند، بعید نیست دشمن باشد.

خداوند را که خدای توست، با تمام قلب و جان و عقل خود دوست داشته باش. این اولین و مهمترین دستور خداست. دومین دستور مهم نیز مانند اوّلی است: همسایهی خود را دوست بدار، به همان اندازه که خود را دوست میداری. تمام احکام خدا و گفتار انبیاء در این حکم خلاصه میشود و اگر شما این دو را انجام دهید، در واقع همه را

خطرناکترین دوست ما عزیزترین دوست ماست؛ زیرا رازهای ما با اوست.

در صفآرایی و حمله بر دشمن، زرهپوش را بر بیزره مقدّم بدارید، و دندانها را بر هم بفشارید، زیرا در زمانِ وارد کردن نیزهها بر بدن دشمن، این حالت بهتر میتواند شمشیرها را از فرق سر برگرداند و بپیچد، زیرا این حرکت و پیچیدن، زخم را کاریتر، و شکاف را عمیقتر میسازد، و پلکها را روی هم گذارید و چشم را نیمبسته نگهدارید. زیرا این

سه دعاست که از درگاه خدا رد نمیشود: دعای پدر برای فررند نیکوکار، نفرین او بر فرزندان بدکردار، و نفرین مظلوم بر ظالم و دعای مظلوم برای کسی که انتقام از ظالم برای او بکشد، و دعای مؤمن برای مؤمنی که از برای دوستی اهل بیت او را به مال خود اعانت کند، و نفرین مؤمن بر کسی که اعانت او نکند با قدرت و احتیاج آن مؤمن به

شش راه برای جلب محبت مردم:1- صمیمانه نسبت به غیر، علاقه مند باشید. 2- تبسمی بر لب داشته باشید. 3- به یاد بیاورید که نام هر کس برای او شیرین ترین و مهمترین لغت قاموسهاست.4- شنیدن را بیاموزید، طرف خود را به شوق آورید که از خود سخن بگوید.5- با مخاطب از آنچه دوست دارد صحبت کنید.6- صمیمانه و صادقانه اهمیت

غریبههای امروز، دوستان فردای شما هستند.

گمان مبرید که آمدهام صلح و آرامش را بر زمین برقرار سازم. نه، من آمدهام تا شمشیر را برقرار نمایم. من آمدهام تا پسر را از پدر جدا کنم، دختر را از مادر، و عروس را از مادر شوهر. به طوری که دشمنان هر کس، اهل خانهی خود او خواهند بود. اگر پدر و مادر خود را بیش از من دوست بدارید، لایق من نیستید؛ و اگر پسر و دختر خود را بیش از

لذت بردن از کاری که می کنی، هدفی که تمام توان خود را به آن معطوف می داری؛ آنچه که نمی خواهی از آن دیگری باشد؛ آنچه که می خواهی همان باشی، با طبیعت در آشتی، نقشی که کارگردان در این نمایشنامه به تو داده است و تو حاضر نیستی که این نقش را با ریاست جمهوری یا امپراتوری عوض کنی، تو را به خرسندی می

وقتی احساس می کنید که هیچ دوستی برایتان باقی نمانده به قفسه کتابهایتان مراجعه کنید.

یقین داشته باش آن کسی که عیبهای تو را در خلوت باز گو می کند، دوست تو است. زیرا خود را باخشم و کینه تو روبرو می سازد و از این کار هیچ باک ندارد. انگشت شمارند کسانی که بتوانند چنین وضعی را تحمل کنند. بیشتر مردم خواستار شنیدن ستایشند و این ستایش دوستی یکی از بلاهایی است که بیشتر از هر چیز نوع بشر را می

آن که خوش منظر است، عقلش ناقص میباشد و کسی که کشیده قامت است، کوتاه همّت است. کسی که دارای عمل پاکیزه است، چهرهای زشت دارد و آن که قامتی کوتاه دارد، زیرک و هشیار است. انسانی که طبیعتش احسانگر است، تصنّع کردنش ناخوشایند است و کسی که قلبش سرگشته است، تعقّلش آشفته میباشد و آدم

چهره ی طبیعی درختان را که در زمین ریشه کرده اند ببینید؛ گیاهان، جانوران و دلبستگی های درونی آنها به یکدیگر را در نظر آورید. خود را از چشم سگی که در پارک نشسته ببینید و گل را از راه بویش بنگرید و کوهستان را از توده مندی اش؛ آنگاه که ذهن بگذارد موضوعاتش دست نخورده بمانند شاید دیگر نه ذهنی باشد و نه موضوعی، تنها

در خلق خدا، بیندیشید ولی دربارهی خداوند فکر نکنید زیرا نابود خواهید شد. (چون ما چیزی را که دیدهایم و یا در اندازهی ذهن ماست، میتوانیم درک کنیم و نسبت به بالاتر از آن ناتوانیم. فکر کردن در مورد خدایی که بسیار بالاتر از ماست نه تنها به شناخت ما نسبت به ذات او کمک نمیکند بلکه در جهل قرار میگیریم و بعد از مدّتی میبینیم

ذهن مانند چتر نجات است؛ فقط زمانی به کنش میپردازد که باز شده باشد.

اگر خواهی رازت به جای خود ماند، راز نگهدار باش.

چگونه انتظار دارید که به اسرار جهان پی ببریم و چیزی بفهمیم، در صورتی که هنوز نتوانسته ایم دریابیم که فهمیدن یعنی چه؟

حافظه، آفریده ای هوس باز و خودکامه است. هرگز نمی توانید بگویید که از کرانه ی دریای زندگی چه سنگ ریزه ای را بر می گیرد و در گنجینه ی خود نگاه می دارد یا کدام گل ناشناخته ای را از مزرعه می چیند و به عنوان رمز اندیشه هایی که در اعماق قرار گرفته اند و روزی اشک به چشم می آورند نگاه می دارد و با این همه شک ندارم که

راز تو برده توست، ولی وقتی که آن را فاش کردی تو برده رازت هستی.

رمز و اساس کار، دانستن تفاوت بین حرکت و جهت است.

رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون.

بسیاری از استعدادهای بشری در نتیجه بیخبری و نادانی پدر و مادر از میان می رود. بسا کودکانی که ممکن بود اگر ایشان را آزاد بگذارند و دنبال فنی بفرستند، مردان بزرگی در فنّ خود بشوند و اما استبداد رأی و یک نوع خودخواهی که در مربیان و راهنمای ایشان بوده، آنها را بر رشته ای راهنمائی کرده است که با کمال بی میلی و اکراه آن را

قرآن عزّت و شرفی است برای کسی که آن را [برای حیات معقول خود] یاور اتخاذ کرده و امان است برای کسی که وارد آن شود و هدایتی است برای شخصی که از آن پیروی نماید و عذر است برای آن انسان که خود را به آن نسبت بدهد و دلیلی است روشن برای کسی که در سخن گفتن به آن استناد کند و شاهدی است [راستین] برای

ما نمی توانیم بادها را هدایت کنیم اما می توانیم بادبانهای خود را تنظیم نماییم.

اداره ی زندگی، همچون اداره ی حرکت و کنترل یک ماشین سواری است. راننده ی باتجربه، هنگام رانندگی، کمتر پشت سر خود را نگاه می کند و اگر این کار را انجام دهد، هر لحظه با خطرهای مَهیب و مُهلکی رو به رو خواهد شد... پس هرچه ممکن است از زیانها و شکست های گذشته، کمتر یاد کنیم تا شیرینی لذت روزگار آینده را از دست

اگر ندانید کشتی زندگی را به کدام جهت برانید، باد موافق، هیچ معنایی [=چَمی] نخواهد داشت.

ایده ها در زندگی ما نقش اول را دارند، هرکس به اندازه ی ایده هایش می ارزد.

با محبت می توان دنیا را تسخیر کرد.

باکستون

به گونه ای بیاموزید که گویی عمری جاویدان دارید و به گونه ای زندگی کنید که گویی همین فردا آخرین روز زندگی شما است.

تاریخ به معنی جنگها و شرح زندگی چند نفر اندک شمار نیست که شاه شده یا سرداران بزرگی بوده اند. تاریخ باید درباره ی مردم یک کشور برای ما سخن بگوید که چگونه زندگی می کردند، چه کارهایی انجام می دادند و چگونه می اندیشیدند. تاریخ باید از رنجها و شادی های آنان و از دشواری ها و مشکلاتشان برای ما سخن بگوید و بگوید

تفاوت سکه و ایده در این است که اگر شما یک سکه و من هم یک سکه داشته باشم و سکه هایمان را با هم جابجا کنیم، باز هر کدام از ما یک سکه خواهد داشت. اما اگر شما یک ایده و من یک ایده داشته باشم و آنها را با هم مبادله کنیم، هر کدام دارای دو ایده خواهیم بود. جهان و محیط اطرافمان در حال تغییر است و در چنین شرایطی

حتی زمانی که بازی زندگی را به پایان برده اید، تنها احساس کار تیمی را به یاد می آورید.

خلیل جبران

در پایان زندگی، از روی تعداد مدرک هایی که گرفته ایم، میزان مالی که اندوخته ایم و کار های بزرگی که به انجام رسانده ایم، در باره ی ما داوری نخواهد شد، بلکه از ما خواهند پرسید: آیا گرسنه ای را سیر کردی؛ برهنه ای را لباس پوشاندی و بی خانه ای را پناه بخشیدی؟ گرسنه ی نه فقط لقمه نان که گرسنه ی عشق، برهنه ی نه فقط از

در زندگی اختیار بادها در دست ما نیست، اما اختیار بادبانها در دست خودمان است.

در همهی دوران زندگی خود، از زندگی سرشار باش.

رمان نویس خانه ی زندگی اش را ویران می کند تا با سنگها، خانه ی رمان خود را بسازد.

زمانی فرا خواهد رسید که شما باید به فرزندان خویش بگویید چرا به دنیا آمدهاند و چقدر خوب میشود اگر شما خود، سبب به دنیا آمدن آنها را بدانید.

صنعت و هنر بسیار است و زندگی کوتاه.

کتاب خوب به منزله ی بهترین دوست و مونس انسان است. اخلاق و صفات کتاب مانند انسان تغییرپذیر نیست و هرچه از اول بوده است همیشه هم به همان حال باقی خواهد ماند. کتاب از تمام دوستان انسان ثابت قدم تر، باوفاتر و صبورتر است و هرگز در ایام بدبختی و محنت به انسان پشت نمی کند. برعکس آغوش مهربان و رأفت آن برای

مَثَل کسی که فریب این دنیا را بخورد، مانند قومی است که در جایگاهی دارای وسایل رفاه و آسایش زندگی میکردند، سپس مجبور شدند به جایگاهی بیخیر و فاقد رفاه و آسایش کوچ کنند. قطعی است برای چنین مردمی، چیزی ناگوارتر و مصیبتبارتر از جدایی از آن منزلِ پر آسایش و حرکت به سوی جایگاهِ فاقدِ رفاه و آسایش

ما باید خیلی خودپسند باشیم اگر تصور کنیم که برجسته ترین موجودات دنیا هستیم. در این دنیا نزدیک به صد میلیارد کهکشان وجود دارد که هر یک از آنها چندین میلیون خورشید دارند که شبیه به ما یا بهتر هستند و هر روز تعدادی از آنها با هم برخورد می کنند و در هیچ جای دنیا کسی برایشان غصه نمی خورد و مجلس ترحیم و یادبود برپا

ما باید طبیعت را به چشم مادرمان بنگریم و با آرامش، خودمان را به او تسلیم کنیم تا بتوانیم بسیار آسوده احساس کنیم که به جهان باز می گردیم؛ همان گونه که همه ی موجودات دیگر باز می گردند. همه ی ما در حقیقت جزء جدایی ناپذیر این کل هستیم. نافرمانی و سرکشی، بیهوده است؛ باید خودمان را به این جریان بزرگ واگذار

مرد دوصد ساله

معماری شامل تمام محیط فیزیکی است که زندگی بشری را در بر می گیرد و تا زمانی که عضوی از اجتماع متمدن هستیم، نمی توانیم از معماری خارج شویم، زیرا معماری عبارت است از مجموعه تغییرها و تبدیل های مثبتی که هماهنگ با نیازهای بشر بر روی سطح زمین ایجاد شده است و تنها صحراهای دست نخورده از آن مستثنی

معمولاً به گدایان و بینوایان که ریزه خواران دیگرانند، چند شاهی می دهیم و گمان می کنیم به آنها کمک کرده ایم، نمی دانیم که با این کار، آنها را بدبخت تر و رشته گدایی را به گردنشان محکم تر می سازیم. چه خوب [بود] اگر حس اعتماد و استقلال را که در آنها به خواب رفته بیدار می کردیم و راه زندگی را پیش رویشان می

وقتی ببینید که فرصت زندگی کردن در این دنیا کم و کمتر می شود، بیشتر به اولویتهای زندگی بها می دهید.

هر چه اوج می گیریم، چشم اندازمان گسترده تر می شود و گزینش ها و دوراهی ها و میان برها را بهتر می بینیم و هر چه فرود بیاییم، چشم اندازمان را از دست می دهیم و هنگام فرود، درک و دریافتمان از گزینش های دیگر بر باد می رود. حواسمان پی جزئیات می رود: جزئیات روزمره ی ساعت به ساعت و دقیقه به دقیقه و به این ترتیب،

مترادف و متضاد زبان فارسی

نامشخص

مجهول، پادرهوا، نامعلوم، نامعین، نامحدود،
(متضاد) مشخص، معین


بودن

وجود داشتن، هستن،
(متضاد) عدم، نبودن، حاضر بودن،
(متضاد) غایب بودن، درحیات بودن، زنده بودن،
(متضاد) مردن، زندگی کردن، زیستن، اقامت داشتن، سکونت داشتن، وجود، هستی،
(متضاد) عدم، فرا رسیدن، شدن

فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

نامشخص

‎ بی چهره، ناپایدار ‎ نامعین. ‎، تغییرپذیرناپایدار: همچون کلیم دیگر یک نامشخصی کو آگاه و مست غفلت پر شغل و هیچکاره. (کلیم)

واژه پیشنهادی

افراد نامشخص

فلون و بیستار

فرهنگ معین

بودن

وجود داشتن، هستی، حاضر بودن، اقامت داشتن. [خوانش: (دَ) [په.] (مص ل.)]

فارسی به آلمانی

نامشخص حرف زدن

Brummen, Schnarren, Summen, Surren

فرهنگ عمید

بودن

برای نسبت دادن چیزی به چیز دیگر به کار می‌رود: دریا طوفانی بود،
وجود داشتن، هستی داشتن: در خانه‌اش یک سگ بود،
توقف کردن، ماندن، اقامت کردن: مدتی کنار دریا بود،
در ترکیب با صفت مفعولی فعل ماضی بعید یا ابعد می‌سازد: گفته بودم، گفته بوده‌ام،
باقی بودن، زنده ماندن،
[قدیمی] گذشتن زمان، سپری شدن،
[قدیمی] اتفاق افتادن، روی دادن،
[قدیمی] فرا رسیدن، شدن،

معادل ابجد

نامشخص بودن

1143

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری